پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
غزلیات سعدی(8) : وه که گر من بازبینم روی یار خویش را
نوشته شده در سه شنبه 13 ارديبهشت 1390
بازدید : 507
نویسنده : پرویز طهماسبی
وه که گر من بازبینم روی یار خویش را یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق همچنان امید می​دارم که بعد از داغ هجر رای رای توست خواهی جنگ و خواهی آشتی هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ماند            
تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را بی​وفا یاران که بربستند بار خویش را دوستان ما بیازردند یار خویش را مرهمی بر دل نهد امیدوار خویش را ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش ر

:: موضوعات مرتبط: سعدی , ,
:: برچسب‌ها: سعدی , غزلیات , شعر و ادب , شعرا , ایرانی , ,



بازدید : 524
نویسنده : پرویز طهماسبی
امشب سبکتر می​زنند این طبل بی​هنگام را یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد هم تازه رویم هم خجل هم شادمان هم تنگ دل گر پای بر فرقم نهی تشریف قربت می​دهی چون بخت نیک انجام را با ما به کلی صلح شد سعدی علم شد در جهان صوفی و عامی گو بدان                  
یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را ما همچنان لب بر لبی نابرگرفته کام را کز عهده بیرون آمدن نتوانم این انعام را جز سر نمی​دانم نهادن عذر این اقدام را بگذار تا جان می​دهد بدگوی بدفرجام را ما بت پرستی می​کنیم آن گه چنین اصنام را

:: موضوعات مرتبط: سعدی , ,
:: برچسب‌ها: سعدی , غزلیات , شعر و ادب , شعرا , ایرانی , ,



شاهنامه فردوسی(4) : گفتار اندر فراهم آوردن کتاب
نوشته شده در سه شنبه 13 ارديبهشت 1390
بازدید : 460
نویسنده : پرویز طهماسبی
سخن هر چه گویم همه گفته​اند اگر بر درخت برومند جای کسی کو شود زیر نخل بلند توانم مگر پایه​ای ساختن کزین نامور نامه​ی شهریار                     بر باغ دانش همه رفته​اند نیابم که از بر شدن نیست رای همان سایه زو بازدارد گزند بر شاخ آن سرو سایه فکن به گیتی بمانم یکی یادگار

:: موضوعات مرتبط: فردوسی , ,
:: برچسب‌ها: فردوسی , شاهنامه , شعر , دیوان , اشعار , عرفان , ,



شاهنامه فردوسی (3): داستان دقیقی شاعر
نوشته شده در سه شنبه 13 ارديبهشت 1390
بازدید : 483
نویسنده : پرویز طهماسبی
چو از دفتر این داستانها بسی جهان دل نهاده بدین داستان جوانی بیامد گشاده زبان به شعر آرم این نامه را گفت من جوانیش را خوی بد یار بود                     همی خواند خواننده بر هر کسی همان بخردان نیز و هم راستان سخن گفتن خوب و طبع روان ازو شادمان شد دل انجمن ابا بد همیشه به پیکار بود

:: موضوعات مرتبط: فردوسی , ,
:: برچسب‌ها: فردوسی , شاهنامه , شعر , دیوان , اشعار , عرفان , ,



شاهنامه فردوسی (2): بنیاد نهادن کتاب
نوشته شده در سه شنبه 13 ارديبهشت 1390
بازدید : 607
نویسنده : پرویز طهماسبی
دل روشن من چو برگشت ازوی که این نامه را دست پیش آورم بپرسیدم از هر کسی بیشمار مگر خود درنگم نباشد بسی و دیگر که گنجم وفادار نیست                     سوی تخت شاه جهان کرد روی ز دفتر به گفتار خویش آورم بترسیدم از گردش روزگار بباید سپردن به دیگر کسی همین رنج را کس خریدار نیست

:: موضوعات مرتبط: فردوسی , ,
:: برچسب‌ها: فردوسی , شاهنامه , شعر , دیوان , اشعار , عرفان , ,



شاهنامه فردوسی (1) : در داستان ابومنصور
نوشته شده در سه شنبه 13 ارديبهشت 1390
بازدید : 457
نویسنده : پرویز طهماسبی
بدین نامه چون دست کردم دراز جوان بود و از گوهر پهلوان خداوند رای و خداوند شرم مرا گفت کز من چه باید همی به چیزی که باشد مرا دسترس                     یکی مهتری بود گردنفراز خردمند و بیدار و روشن روان سخن گفتن خوب و آوای نرم که جانت سخن برگراید همی بکوشم نیازت نیارم به کس

:: موضوعات مرتبط: فردوسی , ,
:: برچسب‌ها: فردوسی , شاهنامه , شعر , دیوان , اشعار , عرفان , ,



غزلیات سعدی (19): اول دفتر به نام ایزد دانا
نوشته شده در سه شنبه 13 ارديبهشت 1390
بازدید : 472
نویسنده : پرویز طهماسبی
اول دفتر به نام ایزد دانا اکبر و اعظم خدای عالم و آدم از در بخشندگی و بنده نوازی قسمت خود می​خورند منعم و درویش حاجت موری به علم غیب بداند جانور از نطفه می​کند شکر از نی شربت نوش آفرید از مگس نحل از همگان بی​نیاز و بر همه مشفق پرتو نور سرادقات جلالش خود نه زبان در دهان عارف مدهوش هر که نداند سپاس نعمت امروز بارخدایا مهیمنی و مدبر ما نتوانیم حق حمد تو گفتن سعدی از آن جا که فهم اوست سخن گفت                  
صانع پروردگار حی توانا صورت خوب آفرید و سیرت زیبا مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا روزی خود می​برند پشه و عنقا در بن چاهی به زیر صخره صما برگ​تر از چوب خشک و چشمه ز خارا نخل تناور کند ز دانه خرما از همه عالم نهان و بر همه پیدا از عظمت ماورای فکرت دانا حمد و ثنا می​کند که موی بر اعضا حیف خورد بر نصیب رحمت فردا وز همه عیبی مقدسی و مبرا با همه کروبیان عالم بالا ور نه کمال تو وهم کی رسد آن جا

:: موضوعات مرتبط: سعدی , ,
:: برچسب‌ها: سعدی , غزلیات , شعر و ادب , شعرا , ایرانی , ,



غزلیات سعدی (18): روی تو خوش می​نماید آینه ما طهم
نوشته شده در سه شنبه 13 ارديبهشت 1390
بازدید : 496
نویسنده : پرویز طهماسبی
روی تو خوش می​نماید آینه ما چون می روشن در آبگینه صافی هر که دمی با تو بود یا قدمی رفت صید بیابان سر از کمند بپیچد طایر مسکین که مهر بست به جایی غیرتم آید شکایت از تو به هر کس برخی جانت شوم که شمع افق را گر تو شکرخنده آستین نفشانی لعبت شیرین اگر ترش ننشیند مرد تماشای باغ حسن تو سعدیست                     کآینه پاکیزه است و روی تو زیبا خوی جمیل از جمال روی تو پیدا از تو نباشد به هیچ روی شکیبا ما همه پیچیده در کمند تو عمدا گر بکشندش نمی​رود به دگر جا درد احبا نمی​برم به اطبا پیش بمیرد چراغدان ثریا هر مگسی طوطیی شوند شکرخا مدعیانش طمع کنند به حلوا دست فرومایگان برند به یغما

:: موضوعات مرتبط: سعدی , ,
:: برچسب‌ها: سعدی , غزلیات , شعر و ادب , شعرا , ایرانی , ,



غزلیات سعدی (16): اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
نوشته شده در سه شنبه 13 ارديبهشت 1390
بازدید : 457
نویسنده : پرویز طهماسبی
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد به دوستی که اگر زهر باشد از دستت کسی ملامت وامق کند به نادانی گرفتم آتش پنهان خبر نمی​داری نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی هنوز با همه دردم امید درمانست                  
فراغت از تو میسر نمی​شود ما را بیان کند که چه بودست ناشکیبا را به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را چرا نظر نکنی یار سروبالا را مجال نطق نماند زبان گویا را خطا بود که نبینند روی زیبا را چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را حبیب من که ندیدست روی عذرا را نگاه می​نکنی آب چشم پیدا را چو دل به عشق دهی دلبران یغما را که آخری بود آخر شبان یلدا را

:: موضوعات مرتبط: سعدی , ,
:: برچسب‌ها: سعدی , غزلیات , شعر و ادب , شعرا , ایرانی , ,



غزلیات سعدی(17) : شب فراق نخواهم دواج دیبا را
نوشته شده در سه شنبه 13 ارديبهشت 1390
بازدید : 645
نویسنده : پرویز طهماسبی
شب فراق نخواهم دواج دیبا را ز دست رفتن دیوانه عاقلان دانند گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی چنین جوان که تویی برقعی فروآویز تو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو دگر به هر چه تو گویی مخالفت نکنم دو چشم باز نهاده نشسته​ام همه شب شبی و شمعی و جمعی چه خوش بود تا روز من از تو پیش که نالم که در شریعت عشق تو همچنان دل شهری به غمزه​ای ببری در این روش که تویی بر هزار چون سعدی                  


که شب دراز بود خوابگاه تنها را که احتمال نماندست ناشکیبا را روا بود که ملامت کنی زلیخا را و گر نه دل برود پیر پای برجا را ببرد قیمت سرو بلندبالا را که بی تو عیش میسر نمی​شود ما را چو فرقدین و نگه می​کنم ثریا را نظر به روی تو کوری چشم اعدا را معاف دوست بدارند قتل عمدا را که بندگان بنی سعد خوان یغما را جفا و جور توانی ولی مکن یارا

:: موضوعات مرتبط: سعدی , ,
:: برچسب‌ها: سعدی , غزلیات , شعر و ادب , شعرا , ایرانی , ,